آرشیو خرداد 1395
28 خرداد 1395
X

ﮔﻔﺘـﻪ ﺑــﻮﺩﯼ با نــوای نـاز ِ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭﻣَـﺖ

ﺗﺎ ﺑـﻪ ﺭﻗﺺ ﻭ ﭘﺎﯾﮑﻮﺑﯽ ﺑـﺎﺭﻫﺎ ﻭﺍ ﺩﺍﺭمَـت

بس که ای بالا بـلا ساغر تن و دل نازکی

انـدکی جــرات نـدارم ﺩﺭ ﺑﻐـﻞ ﺑِﻔْﺸﺎﺭﻣَﺖ

بافه‌ی زلفت مسیر بادهای وحشی است

ﻋﻄﺮ ِ خوشبوی دلاویزم کجـا ﺑﮕـﺬﺍﺭمَت

ﺑﺴﺘـﻪ ﺍﻡ ﺑـﺎﻝ ﺧﯿــﺎﻟـﻢ ﺭﺍ ﺑـــﻪ ﺑــﺎﻝِ ﺁﺭﺯﻭ

در بــدر ﺩﻧﺒـﺎﻟﺖ ﺁﯾﻢ ﻫــﺮ ﮐﺠـﺎ ﭘﻨﺪﺍﺭﻣَﺖ

ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﺍﺯﺭﺥ ﺯﯾﺒﺎ ﺩﺭاﯾﻦ ﺷﺒﻬﺎ ﮐﻪ من

ﺭﻭﺷﻨﯽ ﺑﺨﺶِ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺸﻤﺎﺭﻣَﺖ

بعدازین ای چلچراغم گر بفرمایی قبول

درنظر دارم ﻣﯿﺎﻥ صحن ﭼﺸﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭَﻣَﺖ

در میـان راه رفتن مانــده ام ﺑﺎنو عسل

تامگر بعد از وفاتم دست ﮐﯽ ﺑﺴﭙﺎﺭمَت

26 خرداد 1395
X

سوگل ِ دامن حریر ِ قد بلند ِ خنده رو

سروِ طناز منی در باغ ِ سبزِ آرزو

روز و شب محو رخ و لبهای میگون توام

سایه ات از بس بیفتد بر شرابِ در سبو

همچنان درگفتمان ها گونه‌یِ برجسته ات

می دهد گل های تازه در شروع گفتگو

آرزو دارم که در ‌ قصرت پذیرایم شوی

تا بگویم راز ِ دل را در کنارت مو به مو

تابه کی بایدبچرخم دورخود از بی تویی

تابه کی باید کنم از درد دوری های و هو

هر زمان در اوجِ تنهایی نگاهت کرده ام

قاب عکست را کند بارانِ اشکم شستشو

گفته بودم در نهایت می زند با همگره

سرنوشت ِ ما دو تا را روزگار ِ پیش رو

شوق دیدار تو را دارم که در پسکوچه ها

رد ِ پایت‌ را کنم از بی قراری جستجو

گرچه می دانم نمی آیی ولی بانو عسل

وعده‌‌ یِ ما صبح فردا باغ انجیر و هلو

13 خرداد 1395
X

ﯾﺎ که از کهنه شرابت ﻗﺪﺣﯽ ﻧﻮﺷﻢ ﮐﻦ

یا که آتش به وجودم زن و خاﻣﻮﺷﻢ ﮐﻦ

یا که لب را بنه بر رویِ لبم تا به ابد

یا که هوشم ببر از باده و بی هوشم کن

ﯾﺎکه آسیمه سرم کن شبی از آتش وصل

ﯾﺎ نگاهم نکن از دور و فراﻣﻮﺷﻢ ﮐﻦ

یا که شبهای مرا پر بکن از ساز سکوت

یا که چون آب روان زمزمه درگوشم کن

یا شکایت نکن از داغ شقایق به کسی

یا کمک در طلبِ خونِ سیاووشم کن

یا که باید بشوی باعثِ آرامش من

یا که آشفته تر از دوش و پریدوشم کن

یا بخوان بهرِ خدا نامه یِ پر درد مرا

یا مرا خط بزن و نسخه ی مخدوشم کن

یا که بانو عسل از روزِ وداع هیچ مگو

یا که با آه و غم و غصه همآغوشم کن

11 خرداد 1395
X

مانند خــوره عشق تو افتاده به جــــانم

باید مـــــنِ دلـــــــداده ببنــدم چمـــدانم

بایـــد بپـــــرم مثل پرستــــوی مهاجـــــر

یک لحظه نباید کــــه بـــه شیـــراز بمانم

آواره و ماتــــــم زده و بی کس و تنـــــها

چون مرغ دل افسرده در اردوی خـــزانم

پیوسته دلــــــم با تپشش زمــــزمه دارد

دیــــوانه و عاشق شده شاید بـــه گمانم

یک بار تـــو را دیدم و شیدای تو گشتم

یک عمر گذشت و همه شب در هیجانم

در بین سکوتم تو سکوتی نکن ای عشق

دل پیش تو می باشد و امــا نگـــــــرانم

وقتی که عسل از لب شیرین تــو گویم

ﺟــــــﺎﺭی ﺑﺸﻮﺩ شعـر و غزل ﺭﻭی زبانم